سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابزار هدایت به بالای صفحه

n
لوگو
 

دانشنامه مهدویت
انتظار

دانشنامه عاشورا

پخش زنده اماکن متبرکه
آمار و اطلاعات
محبوب ترینِ بندگانم نزد من، شخص پرهیزگارِجوینده پاداشِ بسیار، ملازمِ عالمان، پیرو بردباران، و پذیرنده از حکیمان است . [امام سجّاد علیه السلام]



         

                                 

خبر از شهادت خویش به اباصلت

اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبرهارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.»
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

مسموم شدن امام با انگور

فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.

حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت

من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟»
فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.»
سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید.
حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.

تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام

امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.»
فرمود:« هر چه می گویم، بکن!»
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.
حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.»
عرض کردم:« از نجاری؟»
فرمود:« در خزانه تابوت هست.»
داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.

پرواز تابوت به سوی آسمان

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»
فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.»
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

مأمون در کنار پیکر مطهر امام

ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.
تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.»
وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟»
مأمون گفت:« نه.»
گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.»
مأمون گفت:« راست گفتی.»
بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟»
گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش کرده بودم.

آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام

ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود:« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟»
گفتم:« به خدا قسم، آری.»
فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند.
فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.»
و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.

منابع:
بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.





  

اربعین

دیدار دلدار

اربعـــــین روز ملاقات دو اخـــــــــــتر باشد

زائـــــــرش قاصدی از جانب مــــــادر باشد

در کــــــــجا رسم بر این منـــــــــوال است

همـــره قافله ای جعبه ای از ســــر باشد؟

اولــــین پرسش مولا ز اسیـــران این است

تـــا به کی غـــــصه ی بابا غم دختر باشد؟

خــواهرش بر سر خود می زند و مـی گوید

دخـــــترت مانـد در آنجا که گل اخــتر باشد

بـــــهر آن مـــــــردم بی بهره ز اولاد نبـــی

دختـــــرت فاطـــمه ی ثانی و کـــوثر باشد

جای غــــــــم نیست در ایــــنجا بـــــــر من

ســــــر بابا به خرابــــه غـــــم دختر باشد؟

ظــــــالما صــــبر کن این طـــــفل یتیــــــم

خواهشش أب بود و دست شما سر باشد

مـــژده بر دخـــتر بیـــچاره ی او مـــی دادند

داخـــــل طشت مـــــراد توی دختــــر باشـد

تـــــا سر نــــــــاز پدر دید همان دم گفـــــتا

از کــــی این گونه ملاقات به دختر بـــاشد؟

انــــدکی با پدرش حـــرف زد آن دُر دانــــــه

ســـــر کناری و کـــــنارش تن دخـــتر باشد

 


91/10/14::: 9:2 ع
نظر()
  
  
 در اربعین چه گذشت؟
 
مشهورترین واقعه ای که به مناسبت چهلمین روز شهادت شهدای کربلا بازگو می شود جریان رسیدن کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا و هم زمانی این ماجرا با حضور جابر بن عبدالله انصاری در کربلا و زیارت قبر شریف امام حسین علیه السلام توسط او.
هر چند برخی از صاحب نظران این وقایع را بعید دانسته و منکر آن شده اند اما تحقیقات انجام شده نشان می دهد که این بعید دانستن ها و انکار ها صحیح نیست و دلیل قابل قبولی برای رد این دو واقعه وجود ندارد.(1)
آنچه در ادامه می آید گزارش هایی از این دو واقعه در منابع موجود است:

مصباح الزائر به نقل از عطا می نویسد: روز بیستم صفر با جابر بن عبد اللّه بودم  هنگامى که به غاضریّه رسیدیم در جوى آن جا غسل کرد و پیراهن پاکیزه اى را که همراه داشت  پوشید. سپس به من گفت: اى عطا ! آیا عطرى به همراه دارى؟

گفتم: سُعد (مادّه اى خوش بو کننده) دارم.

او از آن به سر و بقیّه بدنش مالید. سپس با پای برهنه رفت تا نزد سرِ امام حسین علیه السلام ایستاد و سه تکبیر گفت و بیهوش، بر زمین افتاد و هنگامى که به هوش آمد، شنیدم که مى گوید: سلام بر شما، اى خاندان خدا .. (2)

بشارة المصطفى به نقل از عطیّه عوفى(3) می نویسد: همراه جابر بن عبد اللّه انصارى، براى زیارت قبر حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام حرکت کردیم. هنگامى که به کربلا رسیدیم، جابر به کرانه فرات، نزدیک شد و غسل کرد و پیراهن و ردایى به تن کرد و کیسه عطرى را گشود و آن را بر بدنش پاشید و هیچ گامى برنداشت، جز آن که ذکر خداى متعال گفت، تا این که به قبر، نزدیک شد و [به من ]گفت: دست مرا بر قبر بگذار.

چون دست او را بر قبر گذاشتم، بیهوش، بر روى قبر افتاد. کمی آب بر او پاشیدم و هنگامى که به هوش آمد، سه بار گفت: اى حسین!

با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت کن، که اگر یک گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد ، گام دیگرش به محبّت آنان استوار مى مانَد؛ چرا که دوستدار آنان، به بهشت باز مى گردد و دشمن آنان ، به سوى آتش [دوزخ ]مى رود

آن گاه گفت : دوست ، پاسخ دوست را نمى دهد؟!

سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى که خون رگ هایت را بر میان شانه ها و پشتت ریختند و میان سر و پیکرت ، جدایى انداختند؟! گواهى مى دهم که تو، فرزند خاتم پیامبران و فرزند سَرور مؤمنان و فرزند هم پیمان تقوا و چکیده هدایت و پنجمین فرد از اصحاب کسایى و فرزند سالار نقیبان و فرزند فاطمه ، سَرور زنانى ؟! و چگونه چنین نباشى ، در حالى که از دست سَرور پیامبران، غذا خورده اى و در دامان تقواپیشگان ، پرورش یافته اى و از سینه ایمان، شیر نوشیده اى و با اسلام، تو را از شیر گرفته اند.

پاک زیستى و پاک رفتى؛ امّا دل هاى مؤمنان، در فراق تو خوش نیست، بى آن که در این، تردیدى رود که همه اینها به خیرِ تو بود. سلام و رضوان خدا بر تو باد! و گواهى مى دهم که تو بر همان روشى رفتى که برادرت یحیى بن زکریّا رفت .

آن گاه جابر، دیده خود را گِرد قبر چرخاند و گفت: سلام بر شما، اى روح هایى که گرداگردِ حسین ، فرود آمده ، همراهش شُدید! گواهى مى دهم که نماز را به پا داشتید و زکات دادید و به نیکى فرمان دادید و از زشتى ، باز داشتید و با مُلحدان جنگیدید و خدا را پرستیدید تا به شهادت رسیدید. سوگند به آن که محمّد را به حق برانگیخت، در آنچه به آن در آمدید  با شما شریک هستیم.

به جابر گفتم: اى جابر! چگونه [با آنان شریک باشیم]، با آن که ما نه به درّه اى فرود آمدیم و نه از کوهى بالا رفتیم و نه شمشیرى زدیم، در حالى که اینان، سرهایشان از پیکر، جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند؟!

جابر گفت: اى عطیّه! شنیدم که حبیبم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید : «هر کس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان محشور مى شود، و هر کس کارِ کسانى را دوست داشته باشد ، در کارشان شریک مى شود»، و سوگند به آن که محمّد را به حق به پیامبرى بر انگیخت، نیّت من و همراهانم، همان است که حسین علیه السلام و یارانش بر آن رفته اند. مرا به سوى خانه هاى کوفه ببر .

چون دست او را بر قبر گذاشتم، بیهوش، بر روى قبر افتاد. کمی آب بر او پاشیدم و هنگامى که به هوش آمد، سه بار گفت: اى حسین! آن گاه گفت: دوست، پاسخ دوست را نمى دهد؟! سپس گفت: چگونه پاسخ دهى، در حالى که خون رگ هایت را بر میان شانه ها و پشتت ریختند و میان سر و پیکرت، جدایى انداختند؟!

هنگامى که بخشى از راه را رفتیم ، گفت: اى عطیّه ! آیا سفارشى به تو بکنم ، که دیگر گمان ندارم پس از این سفر، تو را ببینم  دوستدار خاندان محمّد را، تا زمانى که آنان را دوست مى دارد، دوست بدار و دشمن خاندان محمّد را، تا زمانى که با آنان دشمن است، دشمن بدار، هر چند روزه گیر و شب زنده دار باشد، و با دوستدار محمّد و خاندان محمّد، رفاقت کن، که اگر یک گامش از فراوانىِ گناهش بلغزد، گام دیگرش به محبّت آنان استوار مى مانَد؛ چرا که دوستدار آنان، به بهشت باز مى گردد و دشمن آنان، به سوى آتش [دوزخ ]مى رود.(4)

مسارّ الشیعة می نویسد: در روز بیستم ماه صفر، بازگشت اهل حرمِ سَرور و مولایمان ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام از شام به شهر پیامبر صلى الله علیه و آله است و آن، همان روزى است که جابر بن عبد اللّه بن حِزام انصارى، صحابى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ـ که خداى متعال از او خشنود باد ـ براى زیارت قبر ابا عبد اللّه علیه السلام از مدینه به کربلا آمد. او نخستین زائر امام حسین علیه السلام از میان مردم (یعنى از غیر خانواده ایشان) است.(5)

کفعمى در کتاب المصباح می نویسد: زیارت اربعین (چهلم) را به این خاطر چنین نامیدند که زمان آن، روز بیستم ماه صفر است که چهل روز از کشته شدن امام حسین علیه السلام مى گذرد و همان، روز ورود جابر بن عبد اللّه انصارى، صحابى پیامبر صلى الله علیه و آله ، از مدینه به کربلا براى زیارت قبر امام حسین علیه السلام است . او نخستین زائر امام حسین علیه السلام از میان مردم است. . . و در این روز، بازگشت اهل بیتِ امام حسین علیه السلام از شام به مدینه نیز اتفاق افتاده است .(6)

 

پی نوشت ها:

1. علاقه مندان می توانند به مقالاتی از این قلم و نیز دانش نامه امام حسین علیه السلام ج هشتم مراجعه کنند. در صفحه 401 آن کتاب پس از بررسی نظرات موافقان و مخالفان آمده است: بعید شمردن یا انکار بازگشت اهل بیتِ سیّد الشهدا به کربلا، به گونه اى که محدّث نورى ، شیخ عبّاس قمى و استاد مطهّرى گفته اند ، صحیح به نظر نمى رسد.

2. مصباح الزائر: ص 286

3. ابو الحسن عطیّة بن سعد بن جُناده عوفى جدلى قیسى کوفى. امیر مؤمنان علیه السلام ، نام او را انتخاب کرد و در باره اش فرمود: «این ، عطیّه (هدیه) خداست». وى از تابعیان مشهور است و شیخ طوسى ، او را در زمره اصحاب امام على علیه السلام و امام باقر علیه السلام بر شمرده است و بَرقى، او را از اصحاب امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام دانسته است .

او مورد اعتماد و کثیر الحدیث است. وى همراه ابن اشعث ، علیه حَجّاج، قیام کرد و حَجّاج، به دلیل خوددارى وى از دشنامگویى به امام على علیه السلام، دستور داد چهارصد ضربه شلّاق به وى زدند و سر و ریشش را تراشیدند. او سپس به فارس پناه بُرد و در باقى مانده دوران حکومت حَجّاج، در خراسان، سُکنا گزید و زمانى که عمر بن هُبَیره، حاکم عراق شد، به کوفه باز گشت.

او به سال 111 ق (بنا بر قول مشهور) و یا 127 ق (بنا بر قولى دیگر، که ظاهرا به قرینه روایت کردنش از امام صادق علیه السلام، همین تاریخ، درست است)، در همان کوفه در گذشت. دانش نامه امام حسین علیه السلام ج8 ص358 (پاورقی)

4. بشارة المصطفى: ص 74، الحدائق الوردیّة: ج 1 ص 129

5. مسارّ الشیعة: ص 46، مصباح المتهجّد: ص 787

6. المصباح للکفعمی: ص 648

 

 


  


حضور مردم در 9 دی ماه به معنی دفاع از هیچ حزب و گروه و جناحی نبود. برخلاف راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس که گروه های مختلف با برافراشتن یک پرچم و با درج نام خود”با فونت درشت” در زیر این پرچم به دنبال خودنمایی هستند، در نهم دیماه شاهد حضور خالص مردم و بدون هیچ چشم داشت حزبی و گروهی بودیم.

* در نهم دی ماه کسی برای حمایت از دولت فعلی و شخص احمدی نژاد وارد میدان نشد. در دست هیچ کس تصویری از رئیس جمهوری نبود. گویی این بار خروششان فقط و خالصانه برای دفاع از هویت نظام جمهوری اسلامی، دفاع از ولایت فقیه بوده است.

* نهم دی بر خلاف 22 بهمن و روز قدس، روز تعطیل نبود. شاهد آن که در ساعات ابتدایی راهپیمایی، بسیاری از ادارات و شرکتها باز بودند و کارمندان با وجود علاقه مندی برای شرکت در راهپیمایی، مجبور به حضور در محل کار بودند.

* شعارهای 9 دی، شعارهای همیشگی و کلیشه ای نبود. شعارهای جدیدی که از پیوند عشق به ولایت، عاشورا و انقلاب و نفرت از دشمنان حریم ولایت به دست آمده بود.

* 9 دی ماه نشانه اعتماد مردم به نظام جمهوری اسلامی بود، در حالیکه بسیاری از خواص و نخبگان و مثلا دلسوزان ادعا داشتند که اعتماد مردم به نظام از بین رفته است. نکته ای که نهم دی را متمایز می کند، حضور میلیونی مردم و نمایش اعتماد به نظام در اوج فضاسازی دشمنان خارجی و داخلی بود.

* 9 دی تنها تجمع میلیونی مردم علیه خواص بی بصیرت بود. یعنی اگر بخواهیم اهداف مردم برای حضور در حماسه نهم دی‌ماه را برشماریم، اعتراض به خواص بی بصیرت، جزء اهداف اصلی مردم خواهد بود.



ادامه مطلب

برچسب ها: 9دی چی شد، 9دی چه اتفاقی افتاد، چرا 9دی شد، 9دی چه روزیست، 9day1388، 9دی و عاشورا، پاسخ به اهانت،
 

  

9 دی

روایتی از 9 دی 88

***************************

توی دل ها اضطراب و شور بود

حال و روز شهرمان ناجور بود

راوی آن شب اندکی تشویش داشت

کوچه ی ما فتنه ای در پیش داشت

پیش رو مِه بود و پشت سر غبار

قلبمان در سینه می زد بی قرار

ادامه مطلب...

91/10/7::: 6:27 ع
نظر()
  
<      1   2